هرکه ناموخت از گذشت روزگار
هیچ ناموزد ز هیچ آموزگار
(رودکی)
انسان هستندهایست، رهسپار در گذشت روزگار. در گذشت روزگار گام برمیگیرد و ره میسپارد. سرگذشت او در گذشت روزگار، در تاریخ، در دهر و در حضور تاریخی و تاریخمندش در جهان رقم خورده است. از کردهها و کردارهای خود، از هر آنچه بر او گذشته است میباید بیاموزد. عملاً هم میآموزد. این خودآموختگی تاریخی و آموختن از گذشت روزگار، در کاستن از مخاطرات در عبور از کورهپیچها و پرتگاههای خطرناک و خطرخیز تاریخ و روزگارانی که بر او میگذرد بسیار مهم، بسیار حیاتی و ضروریست. کسی نگفته است و قرار هم نیست؛ هوشمندانه و خردمندانه و ضروری هم نیست همه شهروندان یک جامعه بروند نجّاری و قصّابی و بقّالی و رفتگری و پاکبانی و پارکداری و باغبانی و بنّایی و معماری و ملّایی و فلاحی بیاموزند و پیشه کنند و ملّا و فلاح و بنّا و بقّال بشوند، لیکن همه شهروندان یک جامعه میباید تاریخ بیاموزند و تاریخ بخوانند و تاریخ بدانند و تاریخ بفهمند.
تاریخ بخوانند و بیاموزند و بدانند و بشناسند و بفهمند در چگونه عالمی زندگی میکنند. در کدام سرزمین زاده شدهاند و چگونه جامعه و جهانی را از سر میگذرانند. ما نجّار و بنّا و بقّال و قصّاب و مهندس و معمار و ملّا و فلاح هم که باشیم، شهروندان تاریخ و فرهنگ جامعه و جهان بشری هستیم. تاریخمندی انسانشمولترین وجه وجودی و ممیزه انسان بودن ما است. وجه اشتراک میان ما آدمیان و فصل تمایز ما از جانوران حیات وحش. توفان تحولاتی که طی سدههای اخیر در قارّه و منطقههای غربی تاریخ، فرهنگ، جامعه و جهان بشری ما بپاخاست و اتفاق افتاد؛ همه قارّهها را در نوردید و همچنان شتابان جمعیتهای میلیاردی سیاره ما را از پیرامون و حاشیهنشینی تاریخ به قلب رخدادها و تحولات تاریخی میکشاند و میراند و با خود میبرد. یله و بیمهار هم میکشاند و میبرد. برای آغازین بار است که در مقیاسی انسانشمول و فراگیر، شاهد سهیم شدن جمعیتهای میلیاردی سیاره زمین در تقدیر تاریخی خویش هستیم .
اینک تاریخ، فرهنگ، جامعه و جهان بشری ما یکی از تاریخیترین و تاریخمدارترین و جهانیترین تمدّنها را در همه ادوار تاریخی از سر میگذراند.
بی اغراق و به صراحت میتوان گفت در هیچ دورهای سنگ آسیاب هیچ تمدّنی آنگونه که سنگ آسیاب تمدّن دوره جدید بر مدار تاریخ و اندیشه تاریخی در گردش و چرخش، نبوده است. تصادفی نیست که میبینیم هیچ دورهای و هیچ تمدّنی، دست و دامنش پُرتر از تمدّن دوره جدید از فیلسوفانِ تاریخ و مورّخان بزرگ نبوده است.
هیچ تمدّنی دست اندیشه و خِرَد و دانشش این چنین گشاده در کشف و دستیابی به منابع و مادههای شناخت و بازخوانی و سنجشگری تاریخ و گذشته تاریخی آدمی نبوده است.
در این میان باستانشناسان با کلنگ باستانشناسی در صف مقدم کاویدن و کشف و گردآوری، و داوری منابع و مادههای شناخت از لایهها و نهشتههای گذشته تاریخی و پیشینه فرهنگی و سابقه اجتماعی و عقبه معنوی عالم بشری ما ایستادهاند.
در عصری اینچنین منقلب و ملتهب و متحول و سیال و پرسیلاب و شناور، هیچ جامعهای و هیچ نظام سیاسی از جمله جامعه معاصر ما ایرانیان نمیتواند آسودهخاطر و ایمن، خام و رام و آرام و بیتوجه و بیخبر از کنار آنچه در درون و پیرامون و بیرون مرزهایش، در جغرافیای تاریخ و فرهنگش اتفاق میافتد، بگذرد و بگریزد. اهمیت تاریخخوانی و تاریخآموزی، تاریخدانی و تاریخفهمی در این است که ما را به مخاطرات پیشارو و به پرتگاههای خطرناک تاریخ، بیدار و هشیار و حساس میکند. بما میآموزد در کجای تاریخ ایستادهایم؛ در چگونه عصر و عالمی بسر میبریم؛ چه تحولات عظیم تاریخی را از سر میگذرانیم؛ چه نسبتی با تحولات عصری داریم که در آن زندگی میکنیم.
ما دکارت و کانت و هگل و نیچه و اشپنگلر و هِردِر و بوسوئه و اوگوست کنت و مارکس نمیخوانیم که چونان آنها بیاندیشیم و در مسیر اندیشههای آنها گام برگیریم. آثار فکری و فلسفی و اندیشههای تاریخی آنها را میآموزیم که بدانیم و بفهمیم در چگونه عصر و عالمی زندگی میکنیم. عالم جدید چگونه عالمیست. نسبت میان ما و تحولات عظیم تاریخی و فکری و فرهنگی و مدنی و معنوی دوره جدید چگونه است. ما طبری و مسعودی و بیهقی و فارابی و پورسینا و سهروردی و غزالی و خوارزمی و بیرونی و مولوی نمیخوانیم که به میراث فکری بجای مانده از گذشته فخر به این و آن بفروشیم؛ اینها همه را میخوانیم و میآموزیم تا با چشم اندیشهای بیناتر و تیزتر بتوانیم با تحولات و دستآوردهای عالمی که در آن بسر میبریم مواجهه شویم و نسبت برقرار کنیم و وارد گفتمانی زنده و پویا و بالنده با تحولات دنیای مدرن و ارزشهای مدرنیتهاش بشویم. تا در دام نیهلیسم، درتلههای تاریخیگری و شّرور و شرارتهای نسبیگری و شیطنتهای افسارگسیخته اباحیگری گرفتار نیاییم. تا در پرتگاههای جزم و جهل و جمود، جبر و جور و سلفیگری طالبانی فرو نغلتیم که متاسفانه فروغلتیدهایم؛ وغمانگیز و خطرخیز هم فروغلتیدهایم.
دو سده پیش، نه ما و نه بسیاری از جامعهها و جمعیتهای بشری سیاره ما میدانستیم زیر گامهایمان، زیر ارض تاریخی که بر آن تکیه زدهایم، تا آن سوی مرزهای جغرافیای طبیعی، دوره به دوره و لایه به لایه پیش از تاریخ و پیشینه تاریخی و عقبه فرهنگی و سرگذشت بشری ما رقم خورده است. ما ایرانیان هم نمیدانستیم زیر گامهای مادر سینه ارض تاریخ ما یک جهان سرگذشت تاریخی و فرهنگی ما دوره به دوره رقم خورده است و لایه به لایه آثار و بقایای تاریخ و فرهنگ، جامعه و جهان بشری ما روی هم نهفته و نهشته است.
هزاران سنگنگاره و صخره و کندهنگاره و کتیبه و سنگ نوشته و نقوش برجسته، طی هزارهها بر بالای سر و پیش روی ما بودند و در کنارشان زندگی میکردیم و روی محوطههای باستانی زراعت و خوشههای گندم خرمن میکردیم و نه از عیلامیان و جیرفتیان و شهدادیان و نه از مادان و هخامنشیان و اشکانیان چیزی میدانستیم و نه از آماردها و ماناییها. مصریان و یونانیان روزگار ما نیز نمیدانستند زیر گامهایشان چه حجم عظیمی از آثار بجای مانده از روزگاران گذشته دوره به دوره و لایه به لایه روی هم نهفته و نهشته است و بر چه میراث عظیمی تکیه زدهاند. اینها همه در بستر قیامتی از تحولات فکری و فرهنگی و علمی و فنی و بازخوانیهای عظیم و بیسابقه تاریخیای اتفاق افتاده است که طی سدههای اخیر در قاره و منطقههای غربی تاریخ بپا شده است. متأسفانه بیش از یک سده است که جامعه ما، علیالخصوص نظامهای سیاسی جامعه معاصر ما ایرانیان، به دلیل و به علت خفتگی و خواب سنگین تاریخی که درآن فروغلتیدهایم، در مهیا کردن زمینه برقراری یک ارتباط و گفتگوی واقعی و زنده با آن تحولات ناکام و ناتوان بودهایم و ماندهایم. ناکام و ناتوان ماندهایم از دسترسی به شناخت و فهم و تعریف درست از قیامت چرخشها و بازخوانیهای عظیم تاریخی که در تاریخ بپاست. نوعی سرگشتگی، نوعی سرخوردگی، نوعی احساس حقارت، نوعی لجاجت و تخریب خود و عدم تعلّق خاطر و دلبستگی به سرزمین و مواریث تاریخ و فرهنگ خود و در یک کلام نوعی بیخبری تاریخی خطرناک و خطرخیز و هولانگیزو چالشی بس عظیم که جامعه معاصر ما علیالخصوص نسل و جامعه پساانقلاب ما با آن تا خرخره دست در گریبان است و خرخره و گلویش را میفشارد و از آن رنج میبرد و تاوان سنگینش را میپردازد.
برای ملّایان و حوزویانِ تاریخناشناس ما و دولتیان و مجلسیان تاریخنفهم ما، تحولات دنیای مدرن همه کار شیطان است و شیطانی؛ و خواندن و آموختن تاریخش بیسود و بی هود و بیهوده! آثار باستانی و مآثر تاریخی نیز برایشان تیله است و تیلهبازی و عتیقه و دفینه! هر تپه و تل و محوطه باستانی را هم که بکاوی و هر مقدار هم تیله بیابی، خمسش را که بدهی مابقی مال توست!! تاریخ هم برای این جماعتِ خام و خفته و خفتگان تاریخ، تاریخ تنگ و تنگنظرانه فقه است و فقیهان نامدار و رسانه صداوسیمایشان، رسانه فقه و فقاهت و فقیهان نامدار و مرور در کارنامه ملایان و فقیهان صاحبنام!! بساط خرافه هم همه جا پهن و بازار خرافهگستران گرم و پررونق و رمق!
اگر نگوییم مهمترین بخش، بیتردید و بیاغراق، بخش مهمی از تاریخ اندیشه و باورهای ما تاریخ توهمات و اوهامورزیهای بشری ماست.
دستگاهِ شناختی و سپهرهای ادراکی بشری ما طوری طراحی و مهندسی شدهاند که همیشه درست و دقیق عمل نمیکنند. در معرض خطاها و کژرویها و محاسبات غلط و غلطکاریهای ریز و درشت بسیارند. و چون از امکان دست زدن به گزینشهای متعدد برخوردارند، میتوانند در گزینش، خطا و اشتباه کنند و محاسباتشان غلط از کار در آید. و این همان ممیزه و توانایی دستگاهِ شناختی پیچیده و سپهرهای ادراکی بشری ماست که از امکان گزینش و خطا کردن و تصحیح خطاها برخورداراست که در تجربه دینی از مفهوم گناه استفاده شده است. تاریخ بشر چنین تاریخیست. تاریخ بشری ما گرانبار از تناقضها و تضادها و تعارضها و خلافآمد عرفها است و لایه به لایه انباشته از خطاکاریها و غلطکاریها و محاسبات غلط و توهمورزیها و کژرویها و راسترویها و صراطهای راست و کژ.
برقهای تابناک و درخشان اندیشه و ایمانی که در مقاطعی از تاریخ اینجا و آنجا در جامعه و جهان بشری ما درخشیدهاند و شاهد خیزش و بارش و ریزش جانبخششان در تاریخ بودهایم؛ نه تنها با ستیز و خشم و قهر و خشونتورزی جدی اندیشهها و باورهای وهمآلود و اوهامپرستی نهادینه شده و سنّتهای اعتقادی آباء و اجدادی یا نیاکانی، شدهاند که متأسفانه آن برقهای درخشان اندیشه و باورها و خیزشها و ریزشهای تابناک نیز به مرور زمان دستمایه اندیشههای موهوم و باورهای وهمآلود و انواع و اطوار اوهامپرستی شدهاند و سر از سنّتهای اعتقادی برکشیدهاند؛ بغایت وهمآلوده و خرافی و سرد و منجمد و بیروح. اینچنین سقراط به اتهام متزلزل و مخدوش کردن ایمان جوانان آتن به خدایان، محکوم به اعدام شد؛ و اینچنین عیسی بن مریم (ع) به اتهام گستاخی به شریعت خاخامی یهودیان به خواست و اصرار فریسیان یهود و به دست فرماندار رومی پیلاتیس به صلیب آویخته شد؛ و اینچنین آشوزرتشت پیامبر (ع) در آوردگاه پاسداری از فرًه و فروغی که بر جان و بر ایمانش تابیده بود، به شهادت رسید؛ واینچنین در تاریخ پرتنش و تناقص و تضاد و رنجناک بشری ما، اندیشههای ژرفکاو و ژرفنگر و جانهای تابناک و استعدادهای درخشان و فروغهای پیامبرانه را میبینیم در ستیز با اوهام و اوهامپرستان و هذیانباوران یکی از پی دیگری به شهادت میرسند. خلافآمدِ عرف تاریخ را ببینید! آن سنّت و میراث نبوی اورشلیمی که فراخوانده شده بود تا بساط میراث ساحران و اوهام ساحرانه و سنّتهای مشرکانه و الوهیتهای متکثر و متفرق را برچیند؛ خود چنان در دام گوسالهپرستی سامری افتاد و چنان بنیاسرائیل در امانت خیانت کردند و تابوت عهد موسی (ع) را پاس نداشتند و خود را قوم برگزیده خدا دانستند و اقوام دیگر را خادم قوم برگزیده خدا و آنچنان نژادپرستی بسیار خطرناکتر از ایدئولوژیهای باطلِ نژادپرستان آدمخوار را براه انداختند که اینک پس از سه هزاره عقبه معنوی و سنّت و میراث تأثیرگذار، جسدی بیش از آن بجای نماندهاست. سرانجام و در فرجام، آن سنّت و میراث نبوی را پیروانش به چنان بیراههای کشاندند و راندند که سر از ایدئولوژی مخوف و ویرانگر صهیونیستهای نژادپرست و آدمخوار عالم مدرن برکشید. مدّعیان آن سنّت و میراث نبوی اینک با کلنگ باستانشناسی به دنبال کشف و گردآوری جسم و جسد تکّهتکّهشده عهد کهن در لایههای باستانی میکاوند و میگردند و میچرخند و در جعل هویت و هویتسازیهای موهوم و موزهای چونان غریقان نیلِ تاریخ، چنگ در هر خسی میافکنند و زیر سقف موزههای عالم مدرن پناه گرفتهاند و پشت دیوار ندبه، به فاتحهخوانی میراثی بپاخاستند که دیگر نه موسی جلودار است و نه عهدی در میان.
زیرسقف و پشت ویترین موزههای عالم مدرن به موزهداری میراث نبوی از کفرفته افتخار و مباهات میکنند!
پیروان اشوزرتشت پیامبر، عیسی بن مریم و دین اسلام نیز به نحوی دیگر در مسیرهای کژ و انحرافی گام برگرفتند و آنچنان فاصله و فراق و مغاک پرناشدنی میان آن پیامهای ساده و بیپیرایه و گرم و صمیمی و سرچشمهای آغازین پیامبرانه و دین نهادینه و تاریخی و نیاکانی و آباء اجدادیشده افکندند و آنچنان مخدوششان کردند و آنچنان رنگ و لعاب غلیظ افزونخواهیهای دنیوی خود را بر چهره آن سنّت و میراث گرم و ساده و صمیمانه و سرچشمهای زدند که باری گران شدند بر دوش جامعهها و خار بر سر راه زندگی آدمیان! چنین است سرگذشت غمانگیز و خونبار سنّتهای دینی! غمانگیزتر از سرگذشت سنّتهای فکری و فلسفی و عرفانی و اشراقی.
پیامهای گرم و ملکوتی و جانبخش عیسی بن مریم (ع) نیز کمتر مورد تحریف و کژفهمی و سوءاستفاده مسیحیت پاپسالار و کلیسائی قرون وسطا قرار نگرفت.
خوانش هانا آرنت را از اهمیت جهان تاریخی (World -historical) هگلی ببینید:
«اهمیت جهان تاریخی (World historical) آن عبارت از این است که برای نخستین بار زندگی جرئت کرد خود را وارونه کند، روی سر و فکری بایستد، واقعیت را بر اساس آن بسازد» (هانا آرنت، 1383، هیأت ذهن، جلد دوم، ترجمه مسعود علیا، تهران: ققنوس، ص ۶۲). «ازآن هنگام که خورشید در آسمان مستقر شد و سیّارات به گردش چرخیدند، هیچگاه این معنی درک نشده بود که مرکز وجود آدمی سر او، یعنی فکر او است… این سپیدهدم باشکوه ذهن بود. جمیع موجودات اندیشنده در شور و شعف این نقطهعطف سهیم شدند…» (همان: ۶۲). «جذبهای روحانی سراسر جهان را به هیجان درآورد. چنان که گویی آشتی میان لاهوت و ناسوت اکنون برای اولین بار تحقق میپذیرفت» (همان: ۶۲). تاریخ میخوانیم و میآموزیم که بدانیم و بفهمیم در چگونه عالم و عصری بسر میبریم. چه نسبتی با تحولات زمانهای داریم که در آن زندگی میکنیم. تاریخ میخوانیم و میآموزیم که بدانیم؛ مورّخان و فیلسوفان تاریخ روزگار ما درباره تاریخ، فرهنگ، جامعه و جهان بشری ما چه میگویند. چه طرحهایی را در شناخت و فهم تاریخ ما و جهان ما درانداختهاند. تاریخ میخوانیم و میآموزیم که بدانیم و بفهمیم فیلسوف تاریخی چونان یاسپرس در طرح دوران محوریش چه میگوید و جایگاه تاریخ و فرهنگ و جامعه و جهان ما ایرانیان در طرح دوران محوریش کجاست؟ اصلاً «دوران محوری» چگونه دورانیست. بر همین سیاق دیگر فیلسوفان تاریخ چونان کارلویت، راجر کالینگوود و دیگران درباره تاریخ و فلسفه تاریخ بشری ما چه طرحهایی را درانداختهاند. در نزد آنها، در اندیشه و خِرَد و دانش و بینش و دانایی آنها، تاریخ محمل چه معنایی بوده است. تاریخ میخوانیم و میآموزیم که بدانیم و بفهمیم ما پیروان دین اسلام و نحوه دینداری نیاکانی و طالبانی و داعشی و تکفیری و سلفی و حوزوی و روضوی و خرافی ما، هم مشمول این پیام هم مخاطب این کلام وحیانی و قرآنیست که فرمود:
و اذا قیلَ لهمُ اتبعوا ما انزلَ اللهُ قالوا بل نتبعُ ما و الفینا علیه ءَاباءَنا اَوَلو کانَ ءَاباوُهم لایعقلونَ شیئا و لا یهتدون (بقره/۱۷۰)، «و چون به آنها گفته شود: از چیزی که خدا نازل کرده پیروی کنید، میگویند: از آنچه پدران خویش را بر آن یافتهایم پیروی میکنیم. حتی اگر پدرانتان بیخرد و گمراه بودند پیروی میکنید؟»
مخاطبان پیام، درگذشتگان و اقوام و امم سابق و سلف نیستند. تبعید کردن و تحویل کلام و پیام به روزگاران گذشته؛ یعنی آن که پیام شنیده نمیشود. گوشی برای شنیدن و هوشی برای فهمیدن نیست؛ یعنی آن که نه خود را مخاطب پیام میبینیم و نه اصلاً کششی، تمایلی، اعتنائی و فروغ ایمانی در جان ما فروزان است که خود را مخاطب پیام ببینیم و بپذیریم. ما خود نیز دچار چنین سرنوشتی شدهایم؛ با چنین سرنوشتی دست در گریبان هستیم. با همان اوهام و هذیان باوریهائی دست و پنجه میفشاریم که اقوام و امم سابق و سلف دست در گریبان بودند. و ما چه صعبتر و ستبر و سهمگینتر از آنها!
تاریخ میباید بخوانیم و بیاموزیم و بفهمیم که انسانِ هیچ دورهای، آن گونه که انسان روزگار ما، برکنده از ریشهها و سرچشمههای معنوی و روحانی هستی خویش نبوده است. در هیچ دورهای آنگونه که در روزگار ما، انسان اینچنین خود را برکنده و افکنده و پرتاب و رهاشده درهستی نمیدیده است و اینچنین به طرز اغراقآمیز غوطهور و غرقهور در معرض و زیر فشار سنگین و نفسگیر و بیامان تحرک و تموج و تلاطم و تراکم رخدادها و تحولات تاریخی و تاریخ نبوده است. در هیچ دورهای آن گونه که در دوره جدید، اصل مابعدالطبیعی تاریخ به طور جدی مورد انکار قرار نگرفته است. در هیچ دورهای آن گونه که در دوره جدید سیّاره زمین و جغرافیای طبیعی حیات وحش سیّاره ما زیر فشار سنگین و خردکننده تاریخ و تهدید سهمگین انسان تاریخی نبوده است. تهدیدی که انسان را به دست خود او و ابزارهای ساخته دست خود او و فراورده ذهن و اندیشه خود او، نشانه و هدف گرفته است.
متأسفانه و متأثرانه، ابزارهایی را توانسته و موفق شدهایم ابداع کنیم که به طرز افسارگسیخته و بیمهار در بیآبرو، در تحقیر و در تهی و برهنه کردن روان و رفتار انسان از اخلاق و ادب و آداب نیک زیستن، عمل میکنند و مرزها و حریمها را هرجا ببینند از پیش رو برمیکنند و برمیگیرند.
در سپهر هنرو هنرمندانگی وکششها و چششها وخیزشهای خلّاق ذوقی و زیباشناختی نیز هیچ دورهای دستش در خلق تصویرهای کابوسناک و تصویرسازیهای آشوبناک و هراسناک، گشودهتراز دوره جدید نبوده است. در سپهر زندگی روزمره و روزینه نیز نظام سرمایهداری جهانی به مدد ابزارهای پیچیده و امکانات عظیمش توانسته و موفق شده است روان و رفتار و ذوق و ذائقه کثیری از جمعیتهای میلیاردی سیّاره زمین را به سمت رفاهطلبی حداکثری و مصرفگرائی حداکثری فرآوردههایش سوق دهد و بکشاند و براند. چنین است زیست روزینه و بوزینه جمعیتهای میلیاردی سیّاره ما و اینها همه به بهای سنگین نابودی زیستبومهای طبیعی سیّاره زمین و انقراض پی به پی و بیامان گونههای حیات وحش. تاریخ باید بخوانیم و بیاموزیم و بدانیم و ببینیم و بشناسیم و بفهمیم؛ از کجا آغاز کردهایم که به اینجا رسیده ایم؟ تاریخ باید بخوانیم و بیاموزیم و بدانیم و ببینیم و بشناسیم و بفهمیم چرا اینها هم در تاریخ؟! این همه تناقض و تضاد و تعارض و خلافآمد عرف خُردکننده چرا؟
تاریخ بشر، تاریخ بغایت رنجناک و غمانگیز و شعلهبیزیست. تمدّن دوره جدید از همه شعلهخیز و شعلهبیز و آتشناکتر. شعلههایی که دامن همه ما و سیّاره ما را گرفته است. دود و دخان از سر و رویمان میریزد و میبیزد. به تنفس کردن در دود و دخانهای آلوده و گرم عادت کردهایم. و هر آنچه عادت شد، قبحش شکسته میشود و قباحت و فضاحتش دیده نمیشود. در روان و رفتار ما رخنه میکند و با ما یکی میشود و دیگر نمیبینیمش. تاریخ باید بخوانیم و بیاموزیم و بدانیم و ببینیم و بشناسیم و بفهمیم تا سرگذشت رنجناک و غمانگیز تاریخ و حضور تاریخی انسان را روی پوسته نازک و شکننده غبار کیهانی سیّاره زمین، افکنده در میان صدها و صدها میلیارد غبار کیهانی دیگر، بیش از این و بیشتر از این رنجناک و غمانگیز و شعلهبیز نکنیم و به سوی پرتگاههای هلاکتبارش نکشانیم و نرانیم.
حکمت اله ملاصالحی، 12/10/1402 هجری خورشیدی