مطالب تازه
صفحه اصلی / اخبار / لکه های سیاه پاشیده بر دامن میراثیان به قلم دکتر ملاصالحی

لکه های سیاه پاشیده بر دامن میراثیان به قلم دکتر ملاصالحی

لکه های سیاه پاشیده بردامن میراثیان به قلم استاد بزرگوار حکمت ملاصالحی:

لکه های سیاه پاشیده بردامن میراثیان

لکه های سیاه ننگ وآلوده ای را که دولتیان هولوکاست نهم ودهم برکرسی صدارت میراث ودامن میراثیان کشورپاشیدند ورفتند با آب زمزم و درحوض کوثرهم تطهیرشدنی و زدودنی نیست.سنگینی کابوس شوم آن سالهای تیره همچنان برشانه میراث وجامعه میراثیان میهن ما احساس می شود.زخمهای عمیق التیام ناپذیروآسیب ها وتخریب ها وخسارت های جبران ناشدنی واردآمده درآن سالهای سیاه ونا میمون برپیکرمواریث مدنی ومعنوی ومحوطه های باستانی ومآثرتاریخی وفرهنگی کشورمتاسفانه وناباورانه هم عمیق ترشد وهم آسیب ها وتخریب ها وسعت بیشترنیزیافتند. تجاوزوتخریب وتطاول محوطه های باستانی وآسیب رساندن ونابودکردن حجم عظیمی ازکنده نگاره های بی بدیل کشوروبرکردن وسرقت کتیبه ها وکاشی ها ازپیشانی بناها وپیکربافت های تاریخی شهرها وروستاهای میهن ما بویژه پایتخت-شهرتهران ازجمله مظاهرومصادیق غم انگیزوتاسفباریک انحطاط عظیم وآشکارفرهنگی واجتماعیست که جامعه معاصرما با آن دست درگریبان است وپرشتاب وبی مهاربسوی یک قهقرای عظیم فرهنگی می تازد.

متاسفانه دربرهه ها ومقاطع بی خبری وغفلت زدگی وبرزخ بی تاریخی  زمینه برای هراتفاق خطرناک ومهلکی مستعد وفراهم است.  صفت برزخ بی تاریخی یک مفهوم نظری وانتزاعی واستعاره ای ازیک واقعیت اجتماعی یا رویداد تاریخی وپدیده فرهنگی نیست. واقعیتیست عینی وملموس ومحسوس که بارها درمقاطع مختلف تاریخی آنرا زیسته وآزموده ایم .فلسفه های تاریخ و علوم تاریخی وانسان شناختی وباستان شناختی دروصف وتعریف ومعرفی چنین دوره ها ومقاطع تاریخی وفرهنگی ازمفاهیم وتعابیری متفاوتی استفاده برده اند. مفاهیمی بمانند دوره های گسست و  ظلمت  و فترت و رکود وخلاء و افول  یا انحطاط فرهنگی یا دوره کمیت زدگی وسیطره کمیت وسروری فرمالیسیم وحجم گرایی و شلختگی درذائقه زیباشناختی وتعابیردیگراز این نوع هرباروهرگاه ودرهرمقطع وبرهه تاریخی وفرهنگی جامعه ها بارمعنایی ویژه خود را برشانه  کشیده اند ومهرهای تاییدی  ومصادیق عینی وعیانی بوده اند  برموقعیت ها وشرایط خاص وتاحدی نامتعارف تاریخی وفرهنگی ومدنی ومعنوی جامعه وجهان بشری ما.

برزخ بی تاریخی واقعیتی هزارچهره است با مظاهر ومصادیق وانواع واطوار بسیار.نحوه برخورد ونوع رفتارما با مواریث مدنی و معنوی وودایع وامانات ومآثرتاریخی وفرهنگی خویش یکی از مصادیق غم انگیزقهقرای مدنی ومعنویست که  اینک با آن دست وپنجه می فشاریم. یک جامعه وجهان خاطره زدایی شده وتهی از تذکرتاریخی وبرکنده ازریشه های مدنی ومعنوی وسرچشمه های اصیل وجودی خویش وافکنده دربسترامواج تاریخی بهرسوی که سیلان و طوفان توفنده حوادث بحرکت درآمده وخروش امواج خیزش گرفته اند او را با خود برده است.

وقتی نمی دانی درکجای تاریخ ایستاده ای، برکدام عقبه تاریخی وپیشینه مدنی ومعنوی ومیراثی تکیه زده ای، درچه دوره ای زندگی می کنی ، با کدام عصری معاصریت داری ،نسبتت با عصرخویش چگونه است ؟ وقتی  مرعوب ومقهور ومنکوب حوادث زمانه خویش هستی وبهرسوی که جریان وخروش رویداد ها بحرکت درآمده اند وخیرش گرفته اند تورا با خود برده اند؛هرکه می خواهی باش وبرکوهی از میراث هم تکیه زده ودرهرکجای این عالم که  باشی دربرزخ بی تاریخی وغفلت وبی خبری بسرمی بری و مقهورزمانه ای ومنکوب چرخ های ارابه تاریخ.خودآگاهی تاریخی چیزی نیست که ازبیرون چونان سرنگ وسرم بتوان درذهن وفکروخرد وفهم دولتیان وحاکمان ومدیران یا مردمان یک جامعه تزریق کرد.مادام که زمینه ها بسترهایش فراهم نیست مادام که برزخ بی تاریخی برجان ووجدان وروان ورفتارمردم یک جامعه پنجه افکنده است. با بدرشدن وبرآمدن این یا آن دولت اتفاق خاصی نخواهد افتاد.واقعیت غم انگیزی که عملا” درحوزه میراث اینک شاهدش هستیم.همه امیدورانه گمان برده بودیم “دیوآپوش دولت دهم چوبیرون رود فرشته نجات دروازه تدبیر دولتیان یازدهم درخواهد آمد و طالع میراث ومیراثیان این بارخوش طلوع خواهد کرد وخوش خواهد درخشید وبر تخت صدرات میراث ومیراثیان سلطانی را خواهند نشاند که هم جانش به فروفرّه وفرهنگ وفرّهی وفرزانگی آراسته است وهم  احساسی از ایرانی بودن ورگه هایی ازسنت ومیراث اسلام ومسلمانی وفروغی ازایمان واحسان دروجدانش فروزان.دریغا که نه تنها چنین نشد وچنین نکردند که چنان نیز کردند که نمی باید می کردند وراهی را رفتند که نمی بایست می رفتند. برزمین سوخته میراث وشانه زخمین میراثیان گام برگام دولتیانی نهادند که درمیان مردم ما هم به بی ریشگی وبد پیشه وپیشنگی شهره بودند هم به فرهنگ ستیزی ومیراخواری زبانزد خاص وعام!برتخت صدارت ومسند ریاست میراث ومیراثیان سلطان وسالاری را گماردند ونشاندند  که نه جانش به فرّوفرهنگ وفرّهی وفرزانگی  آراسته است  نه دروجدانش  احساسی ازعشق به ایرانی ومنش ایرانی بودن بیدار.ایرانی که هانری کربن فقید آنرا چونان میهن معنوی وواقعی خویش دوست میداشت وازعمق وغنای معنوی اش  بوجد می آمد وآنرا می ستود وریچارد فرای فقید درتمنای خاسپاری اش دراین سرزمین باستانی وجغرافیای عظیم وغنی تاریخ وفرهنگ بشری چشم از جهان فروبست.

اینک این جغرافیای عظیم معنوی وسرزمین باستانی  به عرصه تاخت وتاز وجولانگاه جماعتی سودا زده وسوداگروبی ریشه وبی هویت وگسسته ازسرچشمه ها وریشه های مدنی ومعنوی ملت خویش درآمده وآسوده خاطرودرامنیت کامل ریشه های یک ملت را نشانه گرفته اند وناموس میراث میهن خویش را آماده اند به  بهای اندک به دیگری بفروشند.  دراین بازارمکاره تن فروشان  آنان که گران ترخویش را می فروشند آسان تر وارزان ترعرض خویش  می برند وزحمت دیگران میدارند!

سه دهه ونیم پیش ،شبی به اتفاق اعضای هیات باستان شناسی گروه باستان شناسی دانشگاه آتن که درجنوب غرب شبه جزیره پلوپونزدراستان مسینیا دریک محوطه پیش ازتاریخی دوره نوسنگی ومفرغ هرساله درماه های خردادوتیرکاوش می کرد برای صرف شام به یک رستوران ساحلی که صاحب آن یک زوج میانسال فربه بود رفته بودیم.زوج میانسال تمایلات سلطنت طلبانه داشتند وازطرفداران کنستانتین شاه مخلوع یونان. گله مندانه ازبنده که عضوثابت هیات بودم پرسیدند چرا شاه را سرنگون کردید؟ بنده هم برای آنکه خاطرشان را آزرده ترنکنم گفتم ولی فرهنگ شاهانه هنوزدرکشورما سرنگون نشده است وهمچنان شاهک ها وسلطانک های بسیاردرجامعه ما برصحنه اقتصاد ومعیشت وفرهنگ وسیاست ما حضورفعال دارند.البته با این تفاوت که این نوکیسه های  انقلابی نماهای جامعه  بعداز انقلاب که آفت همه انقلاب هاهستند.  این جماعت نه نسبتی با انقلاب ها وانقلابیون واقعی می توانند برقرارکنند نه ازجنس انسان های اصیل هستند ونه ریشه در جغرافیا واقلیم معنوی میهن وملت ومردم خویش دارند. چونان گیاهان خودرو اغلب درمزرعه های سبز انقلاب های می رویند وآفت مزرعه های انقلاب ها . اینان هم طالبان فرصتند  هم تشنگان قدرت  هم دلباختگان سود وسودا هم هنرپیشه های تمام عیاروبازیگران هرنقشی به اقتضای شرایط!تصادفی نیست که وقتی به سرمایه وثروت وقدرت وصدارت می رسند آماده اند ناموس میراث یک ملت را درسلاخ خانه منافع شوم ومطامع نامشروع خود سلاخی کنند به دیگری به بهای اندک بفروشند. بندهای یک ودو تبصره سی وششم برنامه توسعه ششم را یکباردیگرمرورکنید تا جدی تربدانید وعمیق تربفهمید برتختگاه صدارت میراث ومیراثیان میهن وملت وکشورما چه کسانی  را گماشته اند و نشانده اند. کسانی که برجامعه میراثیان وسنگربانان میراث کشور واصحاب رسانه گستاخانه می تازند که چرا پرچم مخالفت علیه طرحی  نا کارشناسانه وخسارتبار برافراشته اند.مروری کوتاه برکارنامه سیاه نوکیسه های بی اصل ونسبی که نام بخش خصوصی برآنها نهاده اند وعمل کرد مخرب بسیاری از شهرداری های میهن ما دریک سده اخیربویژه دهه های اخیر جامعه بعد انقلابی ما بسنده است تا هرانسان عاقل وهوشمند وآشنا به آسیب پذیری وآگاه ازشکنندگی بناها وبافت های تاریخی درون شهرهای عالم مدرن ، متقاعد شود وبه پذیرد درپس وپشت این طرح ها وبرنامه ها وبرنامه ریزی های ویرانگروخائنانه چه ذهن ها وفکرها ی باطل ودست های پنهان سود وسودا مواریث میهن ما را نشانه گرفته اند.شرایط رقت باروغم انگیزی که اینک مواریث مدنی ومعنوی ومآثرتاریخی ومحوطه ها ی باستانی ما با آن دست درگریبان است ودرمعرض تخریب های گسترده پی به پی نابود می شوند درحافظه انسان ماجرای شاه افسانه ای یونان را تداعی می کند که بخاطرافزون طلبی ها وثروت اندوزی های بی مهمیزومهارشاهانه اش وتخریب های گسترده ای  که بهنگام ساختن کاخ های  ستم ودژمش به جنگل های مقدس الهه دیمترا وارد آورده بود قهروخشم الهه برسرش فرودآمد وبه بیماری جوع دچارش کرد و شاه مغضوب ومقهورومردود هرآنچه بیشتروبیشترمی خورد ومی آشامید وفربه تروفربه ترمیشد وآتش گرسنگی بیشتروبیشتربرتنش شعله می بیخت وبرجانش دامن می گسترد وغالب  وفائق می آمد. وقتی دیگرچیزی برای خوردن وآشامیدن نیافت آنقدرازپیکرخویش خورد وآشامید تاآنکه مرگ درکامش گرفت و بمرد.چنین است  قصه میراثخواران ومتجاوزان به ناموس میراث وملت ومیهن خویش.

تعلق خاطر،نسبت ورابطه انسان با مواریث خویش اعم ازودایع وامانات ومآثرتاریخی وفرهنگی یا مدنی ومعنوی صرفا” تاریخی نیست به این یا آن دوره تاریخی نیزمحدود نمی شود. صرفا” نظری ومعرفت شناختی یا موزه ای به مفهوم متجدد آن نیزنیست. بمراتب عمیقتروبنیادی ترازاینها همه است. بعبارت دیگرهم وجودی وهستی شناسانه است هم تاریخمندانه وتعالی جویانه. برنحوه بودن وتقدیروحضورتاریخی او درجهان سخت تاثیرمی نهد. نسبتی که هم کثیرالاضلاع است هم پویا هم خلاق.انسان به تعبیرهایدگری “دازاین” چونان سنگ وانوع طبیعی درجهان صرفا” حضورفیزیکی یا طبیعی ندارد. حضوراودرجهان هم تاریخمندانه است هم عمیقا”  خلاق وتعالی جویانه. میراثمندی ومیراثداری اوبه همین معناست. با دستی مواریثی را ازنسل های پیشین برمی گیرد وبادستی دیگرباحضورخلاق خود به نسل های پسین وامی نهد. وقتی سخن از تذکرتاریخی، تعلق خاطر و خافظه تاریخی ، میراثمندی ومیراثداری انسان  ومفاهیم کلیدی ومهم دیگراز این جنس بمیان می آید ، آن ها لقلقه زبان نیستند هم مهرتاییدی هستند بر مصادیق  زنده وغیرقابل انکار انسان بودن ونحوه بودن او درجهان چونان هستنده ای تاریخمند هم انگشت تاکیدی بر  حیات وحضور معنوی  ومعنا دارونیتمند اودرتاریخ.

تصادفی نیست که می بینیم انسان هایی که درسنین کهولت ازبیماری فراموشی یا به اصطلاح آلزایمر رنج برده اند وقتی آنها را به محل ها وفضاهایی برده اند که درسالهای کودکی ونوجوانی درآن فضا زیسته اند حافظه آن ها باردیگرفعال شده وخاطرات سالهای کودکی واتفاقات سنین نوجوانی را تداعی کرده وبیادآورده اند. یک جامعه وقتی تذکروحافظه تاریخی خود را ازکف می دهد بمانند بیماریست که بی آنکه بداند وبشناسد وبفهمد دچاربیماری فراموشی وبی هویتی شده است. سیلان توفنده حوادث بهرسوی که بحرکت درآمده و خیزش  گرفته اند اورا باخود  برده اند. جوامعی که دستخوش غفلت وبرزخ بی تاریخی وفراموشی شده اند بهرمیزان بیشتروبیشتر گام درچرخه ساختن  وتوسعه وبه اصطلاح پیشرفت نهاده اند گسترده تربی خانمانی  بی خویشی وبی هویتی وسرگشتگی خود را دامن زده اند. خفته را نخست می باید بیدارکرد وازغفلت وبرزخ بی تاریخی که درآن گرفتارآمده نجاتش داد وآنگاه به انفتاح وافتتاح حرکت بسوی تاریخ وفرهنگ وپی افکندن عالم وآدمی نوفرایش خواند. با سرم وسرنگ  برنامه های توسعه فلهّ ای وهیئتی ونامتوازن وناپایداروتهی ازشعورفرهنگی وزمینه معنوی وعقبه واندیشه وخرد مدنی ازبیرون برپیکریک جامعه خفته ومست ومنگ بی خبری وبیمار سودوسودا وسودازده  که نمی توان  بیداری وخودآگاهی تاریخی  تزریق کرد.مادام که قطارتاریخ وفرهنگ یک ملت یک جامعه روی ریل های تاریخ خود حرکت نمی کند وریل ها نیز درغفلت و برزخ بی تاریخی ریل ریل گذاری شده اند بهرمیزان  چنین قطاری پرشتابتربحرکت درآید آسانترسلامت مسافرانش را درمعرض مخاطره خواهد افکند.

مظاهر و مصادیق بی خبری وفراموشی وبرزخ بی تاریخی بمانند غول های افسانه های عهد باستان هزارچهره اند  با یک چشم برپیشانی. سیکلوپ های افسانه های هلنی چنین اند.بی بهره از تعادل وتوازن درنگاه وموجودات افسانه ای تهی از اندیشه وبصیرت. چون بی خردند وبی منطق.  شما مظاهرومصادیق هزارچهره وهزارتکه  وآرنارشیستی چنین وضعی را هم درمعماری  هم درهنروذوق وذایقه  زیباشناختی ناهماهنگ وبی نظم وآشوبناک هم درآداب وادب زندگی آشفته وبه هم ریخته هم درنوع ونحوه روابط اجتماعی وروزینه میان  اقشارمختلف جامعه الالخصوص درجنون تخریب مواریث فرهنگی وابنیه ومآثرتاریخی ومالیخولیای منفعت طلبی وزراندوزی حاکمان آن که تصورمی کنند با قهروخشم اقتصادی  می توان برآن فایق آمد یا برشکست معنوی وقهقرای فرهنگی خفت باری  که گرفتارش  شده اند  برآن سرپوش نهاد وازنظرها پنهانش داشت.

دیدگاهتان را بنویسید